حکماء و عرفا را اعتقاد بر این است که همهء عالم هستی،نتیجهء تجلی اسمایی و صفاتی حق تعالی است،و هر یک از موجودات،مظهری از اسم یا اسماء الهی میباشد.و در این میان انسان،مظهر اسم شریف«الله»که مستجمع جمیع صفات جمالیه و کمالیهء حق میباشد و از این روست که خلیفة الله نامیده شده،نه خلیفة الرحمن،و خلیفة الجبار و...چه اینکه در اسم اعظم«الله»تمامی این صفات وجود داردند.(1)
آنچه که گفته شد قطرهای از دریای مطلب در این مورد است که به عنوان مقدمه اول برای منظور اصلی بیان شد.
مقدمه دیگر اینکه:رسول گرامی اسلام(ص)مصداق اتم انسان کامل است که مظهریت جمیع اسماء را به طور اکمل واجد شده،از این رو است که مقام جمع الجمعی کمال را،داراست.
قرآن کریم نیز مظهر تام اسم شریف «الله»است،و از این جهت است که کتاب جامع الهی نام گرفته است.
و از آنجا که با ضم قاعده مسلمه برهانی و عرفانی«لا تکرار فی التجلی»استفاده میشود که تکرار در تجلی الهی محال است و وجود مماثلی را برای مظهر اسم اعظم «الله»نمیتوان یافت.لذا در حل این اشکال(که چگونه مظهر اسم«الله»در اینجا دوتا شد،یکی«انسان»و دیگری«قرآن کریم»!)که بدوا به نظر میرسد گفته میشود:
قرآن کریم صورت کتبی انسان کامل میباشد و انسان کامل،صورت عینی «کتاب وحی»است و از این رو است که از قرآن به عنوان«صورت خلق»رسول گرامی تعبیر آورده شده است.
پس میتوان نتیجه گرفت که انسان کامل تجسم عینی قرآن است و هر کس آن قدر،از حقیقت انسانیت بهره دارد که از«صفات قرآنی»بهره گرفته باشد*.
(*)مرحوم ملاصدرا،در تفسیر خویش اوصاف و اسامی قرآن را با اوصاف و اسامی حضرت رسول(ص) (انسان کامل)مشترک دانسته است(تفسیر القرآن، ج 6،ص 24)
در احادیث متواتره وارد شده است که بین قرآن و اهل بیت عصمت(ع)جدائی و افتراق وجود ندارد و از جمله این احادیث که فریقیت به تواتر آن را،روایت کردهاند حدیث شریف ثقلین است که حضرت رسول(ص)فرمود:«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی،لن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیمة»(من در میان شما دو چیز سنگین و گرانبها بجا میگذارم یکی کتاب خدا و دیگری عترت خود و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا روز قیامت کنار حوض کوثر بر من وارد شوند).
در این حدیث شریف افتراق بین قرآن و عترت با«لن»نفی شد و«لن»هم دلالت بر «نفی ابدی»مینماید.همانطور که در کلام خداوند به موسی(ع)(لن ترانی)(3) دلالت بر نفی ابدی رؤیت مینماید-و نفی ابدی افتراق دلالت بر اثبات ابدی اتحاد و بلکه وحدت دارد،پس قرآن با اهل بیت(ع) اتحاد بلکه وحدت دارد و بین آنها دوئیتی فرض ندارد.*
خالی از لطف نیست که به مطلب دیگری اشارت نماییم و آن اینکه:حال که دانسته شد قرآن با انسان کامل-حضرات معصومین(ع)-اتحاد،بلکه عینیت دارد.
و از آن طرف نیز مسلم است که قرآن، همیشه محفوظ است و این معنا را خداوند تضمین نموده
-انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون-
از ضم این دو مطلب میتوان نتیجه گرفت که حفظ عترت پیامبر نیز برای همیشه تضمین شده است و اساسا حفظ قرآن به حفظ«اهل بیت(ع)»است که تمثل عینی کتاب الله هستند.
و از همین جا ضرورت وجود امام معصوم(ع)-انسان کامل-که در روایات متوارته تأکید شده،روشن میگردد(5)که زمانی نمیشود،امام معصوم(ع)در عالم وجود نداشته باشد چه اینکه حفظ و بقای وی تضمین شده است.
گفته شد که قرآن مظهر اسم جامع«الله» است و«الله»نیز جمیع صفات و اسماء دیگر را در تحت لوای خود دارد و به همین جهت تمام مراتب موجودات دیگر را نیز در بر دارد(بسیط الحقیقة،کل الاشیاء).(به تصویر صفحه مراجعه شود)
بنابراین تمامی کلمات وجودیه را نیز در بردارد،و از این رو از آن به«جوامع الکلم» تعبیر شده است که حضرتش فرمود:«او تیت جوامع الکلم»(به من جوامع الکلم داده شده).
و از آن طرف نیز چنانکه گفته شد قرآن وجود کتبی حضرت رسول(انسان کامل) میباشد و با وجود حضرتش اتحاد دارد.
اکنون میتوان نتیجه گرفت که حضرتش نیز جامع جمیع کلمات وجودیه میباشد.
و به یک تفسیری میتوان گفت:اینکه فرمود:«اوتیت جوامع الکلم»،اخبار از مقام منیع خویش میباشد که،«من جوامع کلمات وجودی را دارا هستم»،یعنی خود من جامع جمیع کلمات وجودی میباشم.
صورت قرآن چو نقش آدمی است که نقوشش ظاهر و جانش خفی است
(*)اثبات اتحاد قرآن با رسول اللّه(ص)(انسان کامل) طریق دیگری نیز دارد که فعلا ما درصدد تعرض آن در این مقام نیستیم شاید در مقالات بعدی تعرضی بدین امر بشود.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))جهت توضیح این قاعده،به کتابهای مفصل فلسفی مراجعه شود.
مرحوم صدر المتألهین(اعلی الله مقامه) در کتاب عظیم اسفار(6)با استفاده از آیات مختلف قرآنی،حدود 30 اسم و لقب برای کلام الهی شماره مینماید که در ضمن لطائف بعدی به آنها اشارت میشود،از جمله این صفات«نور»است
«قد جائکم من الله نور و کتاب مبین».(7)
برای درک بهتر این صفت،بایسته مینماید که سخنی در باب«نور»گفته شود.
و کوتاه سخن همان است که در کلام حکما و عرفا شایع میباشد که
«النور هم الظاهر بالذات و المظهر للغیر»
(8)(نور آن چیزی است که خودش ذاتا ظاهر بوده و دیگران را نیز ظاهر مینماید).
بنابراین نور ظهور ذاتی دارد و در عین ظهور،به دیگران نیز ظهور میبخشد و در مقابل نور«ظلمت» است یعنی درست صفت مقابل نور را داراست.چنانچه قیصری،در شرح خود بر فصوص میفرماید:«شان ظلمت این است که ذاتا مخفی است و غیر خود را نیز مخفی مینماید».(9)
بنابر آنچه که گفته شد،معلوم میشود که بین«نور»و«نورانی»،«ظلمت»و «ظلمانی»(تاریک و تاریکی)فرق است چرا که چه بسا چیزی نورانی باشد ولی منور-به کسر-نباشد و از آن طرف نیز چه بسا ظلمانی باشد ولی مظلم(تاریککننده) نباشد که منور همان«نور»است و«مظلم» همان«ظلمت».
و این در میان انسانها نیز مصداق دارد که بعضی از آنان در ظلمت فرورفتهاند و بعضی نیز خود«ظلمت»شدهاند و از آن طرف نیز بعضی در«نور»سیر میکنند و بعضی دیگر نیز خود«نور»شدهاند(این بحث از مباحث پربار و مفصل است و بیش از این در گنجایش این مقال نیست).
حال قرآن کریم«نور»نام دارد و بلکه حقیقت«نور»است و هیچکس در هیچ مرتبهای برای دستیابی به حقیقت،مستغنی از آن نیست و بدون هدایت قرآن ظفر بدان محال مینماید
(قد جائکم من الله نور و کتاب مبین) .(10)
پس قرآن،هم خود«نورانی»و«ظاهر» است و هم موجب نورانی شدن دیگران میگردد،از این روست که قرآن خواندن را از موجبات تنویر قلب و صفای باطن دانستهاند،بطوریکه بعضی از بزرگان لااقل قرائت چند آیه از آن را در طول روز از لوازم اصلیه سیر و سلوک الی الله دانستهاند.
یکی از اسماء خداوند تعالی«نور»است.
(الله نور السماوات و الارض)
(11)از آن طرف نیز گفته شد که قرآن نیز«نور»است و نیز میتوان گفت که رسول گرامی(ص)نیز «نور»است،اگر این مقدمهای که اکنون بیان میشود به آنچه که گفته شده ضمیمه گردد منتج به نتیجه لطیفی خواهد شد و آن مقدمه اینکه:
افعال هر کس نمودار،شخصیت اوست
(کل یعمل علی شاکلته(12))-ان آثارنا تدل علینا)
بنابراین بین فعل و فاعل،اثر و مؤثر بایستی سنخیت تام وجود داشته باشد و از آنجا که حق سبحانه«نور»است،پس افعال او نیز نور است و رسول الله و قرآن نیز اثر حق تعالی هستند پس رسول الله نور است همانطور که قرآن نیز... و از این میتوان استفاده نمود که بسیاری از صفات خداوند را (لو لا الکل)
میتوان به این دو وجود شریف-یعنی رسول الله(ص)و قرآن-نسبت داد و از جمله این صفات،صمدیت حق تعالی است که:
از امام صادق(ع)در مورد معنای«صمد» سئوال نمودند.
در پاسخ فرمود:
«ان تأویل الصمد المصمت الذی لا جوف له»(13)(تاویل صمد،درون پری است که جای جوف و خالی ندارد).
پس خداوند صمد یعنی خداوند بیمنتهایی که هیچگونه خلأ کمالی ندارد و هیچ کمالی از دائره بسیط وجود اقدسش خارج نیست و از این رو کمال مطلق است.
براساس مقدماتی که بیان شد،رسول گرامی اسلام نیز«رسول صمدی» نام میگیرد.یعنی پیامبری که هیچ مرتبه کمالی از دائره وجود مقدسش خارج نیست و از این رو به«خاتم»لقب یافته است که گفتهاند:«الخاتم من ختم المراتب باسرها» (خاتم کسی است که تمامی مراتب کمالی را،دارا بوده و به اتمام رسانیده باشد).
بنابراین قرآن نیز«قرآن صمدی»است یعنی دارای تمامی مراتب کمال است و هیچگونه خللی در آن راه ندارد و از این رو قرآن آخرین کتاب آسمانی قرار گرفته است و اینچنین قرآنی میشاید که از جانب چنین خدائی توسط چنین پیامبری آورده شود.
این گونه است که رسول ختمی را «قرآن ختمی»شایسته و این دو را«امت ختمی»بایسته مینماید
(کنتم خیر امة اخرجت للناس...) (14)و جالب توجه آنکه: تعداد حروف کلمه«جامع»بر حسب محاسبهء ابجد مطابق عدد 114 یعنی برابر با تعداد سورههای کتاب کریم میباشد.
آیه کریمه
«لا یمسه الا المطهرون»
(15) دلالت بر عدم جواز مس کلام الهی را بدون طهارت مینماید.
علمای فقه از آنجا که در مقام تبیین تکالیف عباد بر حسب ظاهر هستند با استفاده از این آیه شریفه حکم بر حرمت مس کتاب قرآن بدون طهارت ظاهری نمودهاند.
با توجه به مطالب گذشته از این آیه شریفه میتوان چیز دیگری را نیز استفاده نمود و آن اینکه:همانطور که مس ظاهر قرآن متوقف بر طهارت ظاهر است،مس باطن قرآن نیز متوقف بر طهارت باطن میباشد،و مادامی که انسان از آلودگیها و ظلمتها پیراسته نشده باشد،وصول به حقیقت قرآن نیز غیرممکن مینماید.
بحث از این مقال،مجال واسع را میطلبد ولی همین قدر را اشارت میرود که عارف کامل مرحوم میرزا جواد آقاملکی تبریزی (اعلی اللّه مقامه)که خود از آنان بود که از طهارت باطن بهرهمند گشته بود،در یکی از تألیفات شریف خود میفرماید:«از مجموعه اذکاری که در حین غسل و وضوء دستور شده است،استفاده میشود که غرض اصلی،و مقصود اهم طهارت قلب و شرح صدر است.و این نیز همانطور که از جناب رسول(ص)روایت شده عبارت است از نوری که در قلب تابیده میشود و به وسیله آن،«قلب»وسعت مییابد...و علامت چنین نوری حالت خیزش و تجافی از عالم دنیا و آمادگی برای ورود به عالم عقبی است...و اگر به بندهای چنین نوری عطاء گردید،به وسیله آن،ملکوت این عوالمی که مردم از طریق حس به ظاهر آنها اطلاع، پیدا میکنند مشاهده مینماید».(16)
راقم گوید:در این سخن کوتاه دریائی از معارف نهفته است و برای اهل بشارت،اشارتهایی در بردارد که سخن گفتن در آن نه مقام حقیر را شاید و نه بدین مجال درآید.
با توجه به آنچه که در لطائف سابق گفته شد مبنی بر اینکه قرآن دارای جمیع مراتب کمالی است،میتوان استفاده نموده،که کلیه مراتب کمالی کتب آسمانی گذشته،در «قرآن»جمع است،همانطور که جمیع مراتب کمالی پیامبران پیشین در رسول ختمی جمع میباشد
(تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض) (17)و به اختلاف مراتب آوردندگان«آورده»نیز تفاوت دارد که «محمول»به قدر وسع«حامل»است.
و روی همین جهت کتب پیشین در مرتبه «فرقان»و کتاب رسول ختمی(ص)فرقان و نیز قرآن است(18)که قرآن را از ریشه«قرء» دانستهاند(19)که قرآن،هم مقام فرق و هم مقام جمع را دارا است.
از این رو در کلام الهی،هم تشبیه
(و هو سمیع بصیر) (20)-که این دو صفت را هم به خداوند و هم به غیر خداوند از خلائق اطلاق مینمایند)و هم تنزیه است
(لیس کمثله شی) (21)-که هر گونه تماثل اشیاء را با حضرتش نفی نموده است)به خلاف انبیاء و کتب آسمانی گذشته که یا«تشبیه»را دارا و یا«تنزیه»را داشتهاند.و به همین منوال جمع بین«حق»و«خلق»و فرق بین آنها نیز امتیاز«قرآن»میباشد که«وحدت»در عین«کثرت»و کثرت در عین وحدت را دارد.
پس قرآن جامع بین«وحدت»و «کثرت»جمع و تفصیل،«تنزیه»و «تشبیه»و بلکه جامع جمیع مقامات، آسمانی است.(22)
این اختلاف مرحلهء«کتب»ناشی از اختلاف مرتبه«رسل»است،چنانچه رسول گرامی(ص)فرموده«کان أخی موسی(ع) عینه الیمنی عمیاء و اخی عیسی عینه الیسری عمیاء و انا ذو العینین»(23)(برادرم موسی را چشم راست نابینا بود و برادر دیگرم عیسی(ع)را چشم چپ نابینا بود ولی من،هر دو چشمم بینا است).
از تمام اینها وجه،آنچه که در مورد مظهریت رسول اکرم(ص)و نیز مظهریت «قرآن»کریم،اسم جامع الهی(الله)را روشن گردید که قرآن جامی،برای رسول«جامع»و این دو،برای«امت جامع»(امت محمدی)است.
نام احمد،نام جمله انبیاء استا چون که صد آمد نود هم پیش ماست(24)
از آنچه گفته شد معلوم گردید که قرآن نیز همانند انسان دارای مراتبی است و همانطور که انسان ظاهر و باطنی دارد،قرآن نیز،واجد ظاهر و باطن میباشد،نیز همانطور که باطن انسان دارای مراتب، هفتگانه نفس،قلب،عقل،روح،سر،خفی، أخفی*میباشد،باطن قرآن نیز دارای مراتب هفتگانه است،چنانچه در حدیث شریف وارد شده است:
«ان للقرآن ظهرا و بطنا الی سبعه ابطن»
(برای قرآن،ظاهر و باطنی است،تا هفت باطن)که البته این هفت مرتبه خود دارای مراتب دیگری هستند.
پس ظاهر هر انسان همین ظاهر پوستی و هیئت جسمانی است که میتوان آن را، «انسان عنصری»نامید،همانطور که قرآن نیز در مرتبه ظاهر«وجود عنصری»دارد.و «انسان عنصری»که خلاصهء در«مرتبه ظاهر»است و باطن او همان«ظاهر»اوست از«قرآن عنصری»بهره میگیرد،آن را استماع کرده،تلاوت میکند.از شنیدن آن لذت میبرد،از مفاهیم ظاهری و عنصری آن بهرهمند شده و در قالبهای علمی و نحوی،از لطائف بیانی،و نکات کلامی آن استفاده جسته و احکام ظاهری را،از آن استنباط نموده و بر صورت عنصری آن تفسیر،نیز مینگارد.
در همین مقام است که بر نظاره خطوط قرآنی،ثواب مترتب شده و وارد گردیده که حضرت صادق(ع)خطاب به اسحق بن عمار فرمود:«قرآن را بخوان و بدان نگاه کن که این بهتر است،آیا نمیدانی که نظر افکندن به قرآن عبادت است»؟(25)
اما اینها همه یک روی سکه است و روی دیگر سکه مخفی مانده و دستیابی به باطن،به مقدار طهارتی است که کسب گردیده که«هر کس طهارتش بیش،حظ و بهرهاش بیشتر»!!
و اینها تمام در هیمن مقام وارد شده است که:
«ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم» (29)(و کسی تأویل آن را نمیداند مگر خداوند تعالی و راسخان در علم)
«لا یعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله» .(27)
و نیز احادیث شریفه:«ان من العلم کهیئه مکنونه لا یعلمه الا العلماء بالله»و آیات و روایات دیگر...
مرحوم آیت الله آقا سید محسن حکیم در حواشی خود بر کفایة الاصول به مناسبت یک بحث اصولی تحت عنوان«استعمال لفظ در بیشتر از یک معنی»،ماجرایی را نقل میکند که ذکر آن در این مختصر خالی از فائده نیست:
«بعضی از اعاظم میگویند:روزی من با جماعتی از بزرگان چون آقا سید اسماعیل صدر،حاجی نوری(صاحب مستدرک الوسائل)و سید حسن صدر(صاحب تأسیس الشیعه)به منزل آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی رفتیم و مرحوم آخوند آیه شریفه
«و اعلموا ان فیکم،لرسول الله لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان»
را تلاوت کرده و سپس آن را تفسیر نمود و معنائی را برای آن فرمود.
روز دوم،دوباره نزد وی حاضر شدیم و همین آیه را تلاوت کرده و شروع به تفسیر و ذکر معنای دیگری غیر از معنای روز گذشته کرد.
روز سوم،و چهارم نیز و...تا حدود (*)البته مرحوم صدر المتألهین در اسفار ج 7 ص 36 مراتب هشتگانه یاد نموده(طبع،نفس،صدر قلب،عقل،روح،سر،خفی).
سی روز،ما نزد او میرفتیم و ایشان سی معنای مختلف برای این آیه شریفه ذکر فرمود...».(28)
این حقیر گوید:از عالم متتبع آقا شیخ محمد تقی ستوده شنیدم:طی نامهای از مرحوم آقا سید محسن حکیم،جویای نام آن«بعض الاعاظم»شدم ایشان در جواب مرقوم داشتند که منظورم،مرحوم آیت الله میرزا حسین نائینی بوده است.
در لطائف سابق دانسته شد که میتوان صفات الهی را به«قرآن»نسبت داد،از جمله صفات الهی
«یهدی من یشاء و یضل من یشاء»
است.لذا،این صفت را به «قرآن»نیز میتوان نسبت داد،همانطور که به«رسول الله»نیز میتوان،زیرا همانگونه که بعثت رسول گرامی(ص)موجب سعادت بسیاری از مردمان مستعد گردید، از آن طرف نیز چون با مفاسد مفسدین مبارزه مینمود.موجب ناخوشایندی آنان گردید و بدین جهت به مخالفت با حضرتش پرداختند و همین امر موجب ضلالت و گمراهی آنان شد.
بنابراین میتوان گفت:رسول گرامی اسلام باعث آشکار شدن ضلالت و گمراهی آنان است و در نهایت نیز این را میتوان به خداوند تعالی نسبت داد که همو برانگیزنده رسول گرامی بوده است.
و قرآن نیز همانطور که
«شفاء لما فی الصدور» (29)و «هدی للمتقین» (30) میباشد،
«و لا یزید الظالمین الا خسارا»
(31) نیز هست.که ظالمین و گمراهان را ثمری جز خسران وزیان ندارد،به همان ترتیب که گفته شد.
برای کلام الهی اسامی و القاب بسیاری وجود دارد بطوریکه مرحوم صدر المتألهین میفرماید:«قرآن گرچه یک حقیقت واحد است و لکن دارای مراتب و مواطن مختلفی در نزول میباشد و اسامی آن نیز برحسب اختلاف مراتب مختلف میگردد و برحسب هر موطن و مرتبهای برای او اسم خاصی وجود دارد.در موطنی خاص«مجید»
(بل هو قرآن مجید فی لوح محفوظ)
(32)و در مقام دیگر به«عزیز»
(و انه لکتاب عزیز)
(33)و در جای دیگر«علی حکیم»
(و انه فی ام الکتاب لدنیا لعلی حکیم)
(34)و جای دیگر: «کریم»
(انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون)
(35)و نیز«مبین»
(لا رطب و لا یابس الاقی کتاب مبین)
(36)و«حکیم»
(یس و القرآن الکریم)
(37)و...
و برای آن هزاران هزار اسم است که استماع آنها به گوشهای ظاهری ممکن نیست و اگر در این عالم به«عشق حقیقی» و«جذبهء باطنی»و«محبت الهی»دارای گوش ملکوتی باشی،هر آینه از،زمره آنان هستی که اسماء آن را استماع کرده و اطوار آن را مشاهده مینماید...»(38)
نگارنده گوید این کلام از حکیمی سترگ و آشنای با معارف قرآنی است که شرح آن در گنجایش این مقاله نیست.
لازم به ذکر است همانطور که
«معرفة الاسما الاحسنی»
در مورد خداوند تعالی خود مبحثی بس گسترده و فوق العاده و الا است،
«معرفة اسماء القرآن»
نیز چنین حکمی را دارد.
در لطایف قبلی اشاره شده که باری تعالی،حفظ قرآن را تضمین فرموده است
(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون)
،(39) بعضی از بزرگان،ضمانت حفظ قرآن را منحصر در«وجود علمی»آن که متحد با وجود ذوات مقدسه معصومین(ع)است، نمودهاند که البته این سخن بیانی در کمال متانت و استحکام است.
و لکن به نظر میرسد انحصار مفروض در کلام،بایسته نمیباشد زیرا همانطور که «ذکر»بطور اشتراک بر«وجود علمی»و «وجود کتبی»کلام الله اطلاق میگردد، (یعنی همانطور که به حقیقت علمی قرآن و نیز قرآنهای مکتوب و موجود،مشترکا ذکر گفته میشود،حفاظت ثابت شده برای «ذکر»نیز،هر دو قسم وجود قرآن(علمی و کتبی)را شامل میگردد.بنابراین در این آیه شریفه حفظ همین قرآن مکتوب با دوات و قلم را نیز تضمین فرموده اضافه بر آن اینکه،و ادل دلیل بر اثبات چیزی،وقوع آن است.
و بر این اساس نیز میتوانیم بر لزوم حفظ کتابت قرآن استدلال نمائیم.بدین صورت که در طول این چهارده قرن که از عمر کتابت قرآن میگذرد چه حملات و یورشهایی که به این وجود مقدس نشده و چه آتشسوزیهایی که مواد سوختی آن را،اوراق قرآنی تشکیل نداده؟!
و چه خفاش صفتان بینوری که درصدد اطفای نور کلام الهی برنیامدند؟و در این راستا،حتی از ظاهر قرآن نیز گذر نکردند!!
گاهی به دست مغولان دیوخو،گاه در قالب روشنفکر نمایان بینور همچون کسروی و...و بالأخره امروزه نیز به قلم شیطانی،شیطانک آدمنما،که آیات «رحمانی و نورانی»را از دید شیطانی و ظلمانی خود مورد نظاره قرار داده و بدین وسیله خروج خود را از عالم«سلم»و «رشد»خویش را در سیر استعدادی به سوی شقاوت ظاهر ساخته و مصداق ممثل
«و لا یزید الظالمین الا خسارا»
گشت.
و اینها همه دلیل بر این است که حفظ وجود کتبی قرآن نیز،از سوی پروردگار جهان تضمین گردیده!!!
«یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره»
در رابطه با نزول قرآن کریم مراتبی را بیان نمودهاند که به مرتبه اول آن اشارت میرود،چنانچه در بعضی از لطائف گذشته دانسته شد،حقیقت کلام الهی،با وجود مقدس حضرت ختمی(ص)و دیگر حضرات معصومین(ع)اتحاد دارند و همین اتحاد را، مرتبه اول نزول دانستهاند به این تقریر که قرآن بر قلب«انسان کامل»به وقت فناء،از خویشتن خویش نازل گردیده،بدین بیان که وجود مقدسش از جمیع حجب خارج شده و حقیقت
«لمن الملک الیوم الله الواحد القهار»
در حضرتش قیام نموده و«لیلة القدر»
نیز در کریمه قرآنی به وجود مقدس ختمی(ص)(انسان)تأویل نمودهاند که از این فنای از خویشتن تعبیر به«لیلة»«آورده شده»*چه اینکه در این مقام نسبت به خود تاریک شده و از آنجا که این تاریکی (فنای از خویشتن)تجلی تامّ الهی و نیز بقای بالله را در پی دارد مبارک و میمون است.
بنابراین لیله قدر و لیلهء مبارکه میباشد(به تصویر صفحه مراجعه شود)
«انا انزلنا فی لیلة القدر»
«انا انزلناه فی لیلة مبارکه»
پس لیلة القدر،قلب مقدس حضرت ختمی است،(40)که از جمیع ما سوی الله و اغیار،منصرف گردیده(41)و توجه تام به حضرت احدیت پیدا نموده نتیجه آن، دریافت کلام الهی به مکالمهء حقیقی و بدون هیچ واسطهای میباشد.
گفته شد که قرآن دارای مراتبی است و بهرهگیرا از آن نیز برحسب مراتب، مختلف هستند،یکی از ظاهر آن و دیگری از باطن،و بهرهگیران از باطن نیز خود در مراتب مختلف هستند،بنابراین«قرآن» سفرهای است که از سوی«حق»برای «خلق»گسترده شده و هر کس به مقدار سعهء وجودی خود از آن بهره میگیرد.
حکیم متأله ملا صدرای شیرازی، پس از تمهید مقدماتی میفرماید: «قرآن،غذای جمیع خلائق است و همگان از این غذا بهره دارند،لیکن تغذی هر کس برحسب درجه و منزلی است که در آن جای گرفته.(42)
این حقیر گوید:اینکه آنجناب از قرآن به«غذا»تعبیر آورد،تعبیری بس لطیف و شیرین است،چه اینکه«غذا»با متغذی اتحاد پیدا میکند.
میتوان گفت:همانطور که اغذیه مادی سازنده جسم و ظاهر آدمی است و ظاهر انسان از آن پرورش مییابد و«مزاج جسمانی»او تابع ترکیبات مادی است که به عنوان«غذا»مصرف مینماید،«قرآن» نیز غذای روحانی است،که سازنده حقیقت او میباشد و باطن از آن پرورش مییابد و «مزاج روحانی»،تابع این غذای روحانی است.(43)
(*)در مورد حقیقت«قدر»و معنای«یوم»و«لیل»در این مواد سخن بسیار است که در رابطه،با صعود انسان و نزول حق مطرح میگردد،از آن حمله اینکه نزول حق تعالی را بر حسب صعود انسان به«قدر»تعبیر میآورند که در این صورت تعبیر«لیل»از آدمی به این جهت است که «ظل اللّه»میباشد.(چنانکه در مثنوی گوید: «حق شب قدر است در شبها نهان»و نیز انسان به لحاظ صعودش«یوم»نامیده میشود که «یوم»کنایه از ظهور و بروز حقائق و بهره از شهود و وضوح و خروج از ظلمت است.و مقول به تشکیک میباشد،به مقدار این ظهور و بروز، آدمی«یوم»نامیده میشود.که«انسان کامل» از آنجا که مجلای اتم است،یوم اللّه الاتم است. کما ورد عنهم(ع):«نحن ایام اللّه»و اما همین انسان به لحاظ جنبه یلی الخلق و نزولش «لیلة القدر»است.علی ای حال سفره معارف قرآنی گسترده است و بطون آیات هر حقیقتی را واجد است و کشف معنائی معنای دیگر را باطل نمیکند.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))محی الدین عربی در جائی از فتوحات المکیه میفرماید:اللیلة المبارکة و هی غیب محمد صلی الله علیه و آله و سلم»(فتوحات المکیه،ج 1، ص 110).
بلکه غذا با متغذی متحد میگردد چنانچه در مورد غذای جسمانی نیز به همین شکل است(اتحاد آکل به مأکول).(44)
بنابراین همانطور که قوت جسمانی تابع بهرهوری از اغذیه مادی است و هر چه که آن اغذیه مقوی و سازنده باشد،جسم آدمی قوی و ساخته میشود،قوت روحانی نیز تابع بهرهوری از غذاء روحانی(یعنی قرآن) است و به مقدار استفادهء از قرآن،روح و باطن قوت گرفته و ساخته میشود،که اعلی مراتب آن اتحاد انسان کامل با حقیقت قرآن است(که شرح آن گذشت).
و شاهد بر این مطلب(اتحاد غذا و متغذی)روایتی است که میفرماید:«من قرأ القرآن و هو شاب مؤمن اختلط القرآن مع لحمه و دمه».(45)(هر کس که جوان باشد و قرآن را قرائت نماید قرآن با گوشت و خون او مخلوط میشود).*
همانگونه که در لطائف گذشته گفته شد:قرآن«نور»است و نوز نیز ظاهر بالذات و مظهر للغیر میباشد و از آن طرف نیز در جای خود ثابت شده که حقیقت علم «نور»است،حال گزاف نیست که گفته شود:مفهوم«بیان»و«تبیین»معنای جامعی است که مفهوم«نور»و«علم»را، در بردارد.
لذا آیه شریفه که میفرماید:
«نزلنا علیک الکتاب تبیان لکل شئ» (46)میتوان نتیجه گرفت:اینکه خداوند تبارک و تعالی قرآن را «تبیان»برای هر چیزی دانسته و هیچ چیزی را،از آن مستثنی نساخته،نشاندهنده این حقیقت است که علم به هر چیزی در قرآن است
«و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین»
و عالم به قرآن به مقدار علم خود، عالم،به اشیاء است.
رئیس الحکماء المتألهین ملا صدرای شیرازی،در این مورد میفرماید،«هیچ علمی نیست مگر اینکه اصل و فرع،وقوع، مبدأ و منتهای آن در کتاب الهی است»(47) چنانچه از ابن مسعود نقل شده:
«هر آنکه خواهان دستیابی به علوم اولین و آخرین است بایستی از قرآن کسب نور نموده و از معانی قرآن بحث نماید».(48) و این همان ختمی و صمدی بودن کتاب الهی است.
نکته:در آیه دیگری وارد شده:
«کل شئ احصیناه فی امام مبین» (49)و«امام مبین» در روایت به وجود مقدس ولایت مآب علوی (ع)تفسیر شده است(50)،پس«انسان کامل»نیز مبیّن هر چیزی و واجد جمیع کمالات میباشد.((به تصویر صفحه مراجعه شود))و این شاهد دیگری بر اتحاد انسان کامل و قرآن است که وحدت اثر،حاکی از وحدت مؤثر میباشد.
همانگونه که در کلمات حکیمان و عارفان آمده است و در جای خود تحقیق شده که تمامی مراتب مادون، (*)البته قید«جوان»بدان دلیل است که وی قابلیت جذب غذایی معنوی را دارد.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))در کتب اهل معرفت آمده که انسان کامل باید مبین حقیقت امساء و صفات الهی باشد.
«بدن»برای مراتب مافوق بوده و مافوق، حقیقت و بقولی«روح»مادون میباشد،و از این رو به قالب مادی آدمی،نسبت به روح «بدن»گفته میشود و این مطلب در جمیع مراتب وجودی تا عالیترین مرابت که«حقیقة الحقائق»است صادق میباشد(حق جان جهان است و جهان جمله بدن)و بین تمامی این مراتب تطابق وجود،دارد.
و به عبارت دیگر میتوان گفت:مادون، فرع مافوق و مافوق،اصل مادون است، و قرآن نیز که دارای ظاهر و باطن(تا 70 بطن)میباشد،ظاهر آن از باطن گسیخته نیست،بلکه فرع بر آن است،بنابراین ظاهر قرآن از حقیقت آن متأثر میباشد و به همین جهت بر این ظاهر، آثاری تکوینی و حقیقی مترتب گردیده،از آنجمله،عدم جو از مس آن بدون طهارت ظاهری،ازدیاد نور دیده با نظاره بدان و...در رابطه با همین ظاهر است که میفرماید،
«انا انزلناه قرآنا عربیا»
چه اینکه«حقیقت»،عربی و عجمی بردار نیست،بنابراین همین«ظاهر»است که «معجزه»به حساب آید(حال حقیقت آن جای خود دارد)و تحدی قرآن هم در مورد لفظ و ظاهر آن است و گرنه تحدی در رابطه با حقیقت آن معنا ندارد،چه اینکه مشرکین و کفار غافل از«حقیقت»بودند و تحدی در مورد آنچه که مغفول عنه است،وجهی ندارد.
لذا کتابت،صوت و...قرآن جملگی واجد احترام هستند و با ملاحظه به همین مطلب است که بعضی از اهل معرفت نه تنها از مس بدون طهارت-وضوء-که از قرائت بدون طهارت آن نیز اجتناب مینمایند چه اینکه«صوت»نیز مرتبه نازله آن حقیقت است و گسیخته از آن نیست.
و از همین جاست که میتوان یکی از فرقهای«کلام و کتاب الهی»با«کلام و کتاب بشری»را دریافت.
غزالی در کتاب احیاء العلوم خود شرائط و آداب خاصی را بطور مفصل برای تالی و قاری قرآن ذکر کرده که مرحوم صدر المتألهین آن را با زیاداتی در مفاتیح الغیب آورده است.ما نیز به عناوین آنها اشارت مینمائیم:1-فهم عظمت کلام الهی 2-تطهیر قلب 3-حضور قلب(که محصول طهارت قلب است)4-تدبر و تفکر در معانی 5-توجه به مطالب مطروحه در آنها 6- تخطی از موانع فهم 7-در تلاوت هر آیه خود را مخاطب آن بداند 8-به حسب اختلاف آیات متأثر شده و یا به وجود و شوق بیاید 9-کلام را،از خداوند تبارک بشنود و خداوند را متکلم بداند،نه خود را(به نحوی که گویا خداوند با او سخن میگوید) 10-هنگامی که آیهای را که در آن مدح صلحاء و اهل یقین آمده تلاوت مینماید خود را مشمول آن نداند بلکه درخواست نماید که به آنان ملحق گردد و نیز اگر آیهای را که متضمن ذم گنهکاران است نفس خود را شاهد و مشمول آن بداند.(51)
در اینجا جهت حسن ختام سخنی را که عارف باللّه و حکیم الهی صدر المتألهین شیرازی،فرمایش نمودهاند نقل کرده تا عموم عزیزان خواننده را از آن نفع برسد. وی مینویسد:
«هر کس که سلطان آخرت برایش ظهور ننموده و از قبر این نشئه قیام نکند*بر معانی کلام و رموز آیات و حروف و کلمات قرآن،اطلاع حاصل نخواهد کرد...و وجه قائل،مبدء و عظمت کاتب و انشاءگر،آن برایش تجلی نخواهد نمود پس ای فریب خورده!بیدار شو،و ای غافل!از مرقدت بپاخیز تا در راه خدا سفر نموده و بسوی او و رسولش برای مشاهده ملکوت اعلای حضرتش و شنودن آیات بزرگ او هجرت نمایی...»(52)
حال بر عزیز خواننده است،که به دیده انصاف نگریسته و قضاوت نماید قرآنی که در این حد از درجه علیاء و ملکوت اعلی، قرار دارد،چه جای آن ست که به چشم بیسو و بینور خفاش مسلکان شبنشین و ظلمتپرستان نورستیز،درآید که
«من لم یجعفل اللّه له نورا فما له من نور»
...
و برای درک نور سنخیت باید!
ناریان مر ناریان را جاذبند نوریان مر نوریان را طالبند
و این روح قدسی و ناطق به قرآن است که عظمت وحی را یافته و از کوثر زلال آن چشیده و در جائی که بعضی، به راحتی از کنار جسارت به «نور مبین»میگذرند و این گذشت را مصداق«مروا کراما»انگاشته و کوس به ظاهر زیبای!!
«الباطل یموت بترک ذکره»
سر داده،و شبهه عدم تحقق شروط امر به صلاح(معروف)و نهی از فساد(منکر)را نموده و به خطر افتادن نفوس محترمه را خوف داشته و نصیحت به حفظ«مصلحت» کرده و به مقتضای همت عالی خویش!!!به انکار قلبی اکتفاء مینمایند.شیر بیشه توحید،مظهر غیرت ربوبی،وارث شجاعت حیدری(ع)و حامی نوامیس الهی،جناب روح قدسی الهی حضرت روح اللّه موسوی خمینی است که قبل از آنکه شیطان آیات خود را آنگونه در گوش و قلب طنین دهد و از تصمیم وادارد،شیطان را نهیب داده و آیات و طلسمات شیطانی را با«نفس رحمانی» خود محو و باطل ساخته و احترام همگان را، از احترام قرآن برشمرده و نفوس محترمه را فدائیان آن میداند و از آنجا که خود «تربیت از قرآن»یافته آیههای عذاب را بر «شیطان مرید»قرائت میکند و اینگونه عظمت قرآن را به نمایش گذاشته و فرق خود را که از کوثر نور قرآن سیراب شده با بیگانگان از حقیقت آن نشان میدهد».(به تصویر صفحه مراجعه شود)
(*)ظاهرا منظور از«مرقد»و«قبر»در اینجا بدن مادی و عنصری است چه اینکه در لسان حکماء «قبر»و«مرقد»را بر امور مختلفهای اطلاق مینمایند که بحث مبسوط آن را در لطائف عرفانی نمودهایم و در جای دیگر ارائه میشود.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))افسوس و صدافغان:همینک که به بازنگری این مقالت نشستهام آن امام قدسیمآب را در میان خود نداریم و هم اکنون صدرنشین«جایگاه صدق»شده و در کنار«ملیک مقتدر»پهلو گرفته و ما خاکیان را به ماتم خورشیده نشانده و اگر نبود اعتقادی که قدسیانی چو او،در جانمان رسوخ دادهاند که:«این عروج،انتقال از دار فناء به دار بقاء میباشد»و اینکه:«به یقین با وسعت اقتداری که دارا شده وساطت افاضه را بر ما فیضجویان،به نحو کاملتری عهدهدار است»،هر آینه جا داشت که قالب تهی گشته و روح از بدن فارغ گردد.
در پایان شایسته مینماید به آنچه که بعضی از احیانا سادهاندیشان در رابطه با فتوای حکیم الهی و روح قدسیمان در مورد قتل جسور به مقام منیع قرآن(سلمان رشدی)به ذهنشان خطور نموده اشارهای شود:
حکیم متأله صدر المتألهین شیرازی،که پدر حکمت متعالیه و خود پرورش یافته مکتب برهان و استدلال میباشد،در کتاب عظیم اسفار در بحث مراتب علم و سخن از معنای«لوح محفوظ»ضمن بیان اینکه: «عوالم عالیه،کتب الهی و صحف ربانی هستند که خدای رحمان به دست خود و با قلم نورانی در لوح محفوظ نگاشته است» میفرماید:«اسرار کتاب الهی،برای کسی جز اهل طهارت و پیراستگان از حجب ظلمانی و کثائف جسمانی قابل درک نیست،چنانکه خداوند تبارک و تعالی در وصف قرآن کریم فرموده:
انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون تنزیل من رب العالمین...
و سپس میافزاید:بدان!هنگامی که نفس انسان کامل شده و به غایت استکمالی خود دست یافت و بعد از ترقیات و تحولات و تبدل نشآت،به مقام تجرد رسید تا آنجا که به عالم علوی اتصال یافت چنین انسانی خود کتاب علوی الهی میشود،همانطور که خداوند تعالی میفرماید:
«ان کتاب الابرار لفی علیین»
.
اما همین انسان اگر از طریق مستقیم منحرف گردید و از اهواء و اطباع نفسانی تبعیت نمود و در آتش شهوات سوخت، چنین انسانی به واسطهء قوه وهمیهاش،خود «کتاب شیطانی»میشود که مشحون به انواع دروغها و مغالطات و اراجیف میباشد و هر کتابی که چنین خصوصیاتی را پیدا کرد(و منشأ اشاعه اکاذیب،اراجیف و مغالطات گردید)شایسته این است که در آتش افکنده شود و سوزاندن،برازنده چنین «کتاب شیطانی»است که
«ان کتاب الفجار لفی سجین...» (53)
نگارنده میگوید:برطبق آنچه که در کلام این حکیم الهی آمده و مطابق با عقل سلیم و شرع منیع نیز میباشد:«هر کتابی که شیطانی باشد شایسته سوزاندن است و این اختصاص به«کتاب تدوینی»ندارد بلکه کتاب تکوینی را هم شامل است»:
علیهذا کاتب و مکتوب و نوشته و نویسنده«شیطانی»هر دو مستحق آتش میباشند.همانطور،که امام بزرگوار و پیر راهنشانمان چنین حکم داد:چه اینکه «مکتوب شیطانی»به لحاظ سنخیت اثر و موثر،حکایت از آن دارد که«کاتب»خود، «شیطانی»است که چنین اثری شیطانی بر جای گذارده،و«شیطان»را جز آتش نشاید!
(1)-ر ک:قیصری،شرح فصوص الحکم.
(2)-نهج الفصاحه.
(3)-سوره اعراف،آیه 7.
(4)-سوره حجر،ایه 15.
(5)-ر ک:شیخ کلینی،اصول کافی،کتاب الحجة.
(6)-صدر المتألهین شیرازی،اسفار،ج 7.
(7)-سوره مائده،آیه 5.
(8)-ر ک:کتب فلسفی و عرفانی همچون:ملامحسن فیض، اصول المعارف و نیز:شرح فصوص قیصری.
(9)-داوود قیصری،شرح بر فصوص الحکم،فص نوحی، ص 138 و 139.
(10)-سوره مائده،آیه 5.
(11)-سوره نور،آیه 35.
(12)-سوره اسراء،آیه 84.
(13)-اصول کافی،ج 1،کتاب التوحید،باب تأویل الصمد،ح 2.
(14)-سوره آل عمران،آیه 110.
(15)-سوره واقعه،آیه 79.
(16)-میرزا جواد ملکی تبریزی،اسرار الصلوه،ص 62،ط دار الکتاب،قم.
(17)-سوره بقره،آیه 253.
(18)-اسفار،ج 7،ص 23.
(19)-شرح فصوص قیصری،فص نوحی،ستون 1،ص 137،و نیز حاشیه مرحوم حکیم سبزواری بر اسفار،ج 7.
(20 و 21)-سوره شوری،آیه 11.
(22)-شرح فصوص قیصری،ص 139.
(23)-ر ک:امام خمینی،شرح دعای سحر.
(24)-مثنوی مولوی،دفتر اول،ص 69،تصحیح نیکلسن.
(25)-اصول کافی،ج 2،کتاب فضل القرآن،باب قرائة القرآن فی المصحف،حدیث 5.
(26)-سوره آل عمران،آیه 7.
(27)-سوره نمل،آیه 65.
(28)-سید محسن حکیم،حقائق الاصول،ج 1 ص 65،ط بصیرتی،قم.
(29)-سوره یونس،آیه 57.
(30)-سوره بقره،آیه 2.
(31)-سوره اسراء،آیه 82.
(32)-سوره بروج،آیه 21.
(33)-سوره فصلت،آیه 41.
(34)-سوره زخرف،آیه 4.
(35)-سوره واقعه،آیه 87.
(36)-سوره انعام،آیه 59.
(37)-سوره یس،آیه 1.
(38)-اسفار،ج 7،ص 43.
(39)-سوره حجر،آیه 9.
(40)-ر ک:محی الدین بن عربی،فتوحات المکیه،ج 1،ص 110،ط بیروت.
(41)-ر ک:میرزا محمدعلی شاهآبادی،رشحات البحار،ص 13 به بعد.و نیز ر ک:
صدر المتألهین شیرازی،مفاتیح الغیب،ص 503،ط سنگی و نیز ر ک:امام خمینی،تعلیقه بر فصوص الحکم،ص 61 و...
(42)-اسفار،ج 7.
(43)-جهت اطلاع بیشتر از مزاج روحانی و جسمانی و چگونگی تشکیل آنها از ترکیبات مختلف ر ک:
صدر الدین قونوی،اعجاز البیان فی تأویل ام القرآن، ص 77،78،91،185 ط هند.
(44)-برای نمونه ر ک:شرح فصوص(قیصری)،ص 181، 183،256،429.
(45)-اصول کافی،ج 2،ص 603.
(46)-سوره نحل،آیه 90.
(47)-مفاتیح الغیب،ص 510.
(48)-ر ک:ابو طالب مکی،قوت القلوب،و نیز ر ک:ملامحسن فیض،محجة البیضاء.
(49)-سوره یس،آیه 12.
(50)-ر ک:تفاسیر شیعی و سنی،ذیل آیه مذکور.
(51)-ر ک:محجة البیضاء،ج 2،ص 235،ط صدوق،تهران.
(52)-اسفار،ج 7،و نیز ر ک:تفسیر القرآن،ج 6،ص 28.
(53)-اسفار،ج 6،ص 297 به بعد.